جهان در تب بحران میسوزد. اکنون واژهی تروریسم فرامرزی بیش از پیش نمود پیدا کرده و با توجه به مناسبات شکل گرفته در جهان امروزی و علیالخصوص سیر تحولات پس از حملات نظامی غرب به خاورمیانه بعد از سال 2001، میتوان به جرات گفت که هیچ نقطهای از کرهی خاکی نمیتواند محل امنی برای شهروندان باشد.
به باور کارشناسان، تعریف ابتر غرب از ماهیت تروریسیم و دهشتافکنی از یکسو و استفادهی ابزاری از افراطگرایان برای نیل به اهداف از پیش تعیینشده از سوی برخی دول غربی موجبات بروز و ظهور این ناآرامیها را فراهم آورده و با توجه به نبود درکی صحیح در نحوهی مواجهه با این پدیدهی شوم، رسیدن به نقطهی عطفی جهانی برای معکوس ردن روند رو به رشد اقدامات تروریستی دست کم در کوتاهمدت متصور نیست.
از طرفی، با نیمنگاهی به حوادث بزرگ تروریستی که در خاورمیانه و در اروپای متمدن خوانده میشود، رخ داد، میتوان به آسانی به دیدگاههایی دست یافت که در آن متاسفانه جان انسانها با توجه به ملیت، قومیت و جفرافیای زندگی آنها ارزشگذاری میشود.
اگر چه کشتن انسانها در هر حالتی اقدامی مذموم و نفرتانگیز محسوب میشود، اما برخوردهای دوگانه با حوادث تروریسیتی که در نقاط مختلف به وقوع میپیوندد، قابل تحمل نیست. به نظر میرسد این برخوردهای دوگانه نیز به نوبهی خود بستری را برای فعالیتهای دهشتافکنان فراهم آورده و تروریستها اکنون میدانند که میتوانند با حملهای جدید افکار عمومی را تحت تاثیر قرار دهند و بر روی حملات پیشین خاکستر فراموشی بپاشانند. آگاهان ابراز عقیده میکنند که مرزبندی در بطن تروریسم اقدامی از بن اشتباه بود و اکنون تبعات این اشتباه محاسباتی دامن جهان را فراگرفته است.
حافظهی تاریخی جهان هیچگاه حوادث تلخ سوریه را از یاد نمیبرد. هنگامی چاقوی کُند داعش سر جوان سوری را میبرید، لولهی تفنگ جبههالنصره و احرارالشام و چندین گروه تروریستی دیگر بر پیشانی دیگر مردمان این کشور بحرانزده بوسه میزد. اما داعش، تروریست خطاب شد و دیگران میانهرو، این ارزیابی اشتباه موجب شد تا برخی گروههای تروریستی به نوعی تطهیر شوند و دست به اقدامات تروریستی جدید بزنند. از دیگر سو مرزبندی غرب در مقابله با تروریسم فرآیند مواجهه با این پدیدهی شوم را ناکارآمد کرده است.
اکنون تروریسم فارغ از نامهایی چون داعش، القاعده، جبههالنصره و... در ابعاد کلان خود بهصورت جهانی عمل میکند و طبیعتا مبارزه با آن نیز عزمی جهانی میطلبد. نکتهی قابل تامل این است که؛ پس از حملات آمریکا به افغانستان و عراق جورج بوش رئیسجمهور وقت آمریکا از ایران بهعنوان یکی از محورهای شرارت نام برد و کشورمان براساس این تعریف غلط تحت ظالمانهترین تحریمها و فشارها قرار گرفت. جالب آن که پس از شدت گرفتن حملات تروریستها در منطقه و البته اروپا اکنون شاهدیم که مقامات واشنگتن و اروپا از تریبونهای مختلف از ایران درخواست کمک میکنند. تحلیلگران بر این باورند که دکترین تازهی غرب در مبارزه با تروریسم برای اجراییشدن نیاز به ستونی استوار به نام ایران دارد.
در همین رابطه هنری کیسنجر، یکی از نظریهپردازان آمریکایی معتقد است:»باید با توجه به چالشهای منطقهای آمادهی تعامل با ایران بود.« این سیاستمدار برجستهی آمریکایی، ایران را دارای بالاترین پتانسیل اقتصادی و نظامی میداند و تصریح میکند:»آمریکا باید برای حل چالشهای نظامی با ایران تعامل داشته باشد.« حالا این پرسش مطرح میشود که چرا ایران تا چندی پیش جزو محور شرارت بوده اکنون به کشوری قدرتمند و تاثیرگذار تبدیل شده و آمریکا باید به تهران بهعنوان یکی از اهرمهای اصلی فشار بر تروریسم بنگرد.
با تجزیه و تحلیل مواضع غرب به آسانی میتوان به این نکته پی برد که سیاستهای پیشین غرب کاملا خصمانه و به دور از واقعیت تعریف و صرفا برای انزوای ایران در منطقه و جهان تعیین شده است. حال با فرونشستن غبارهای ناشی از چند سال جنگ در منطقه این واقعیت هویدا شد که ایران، خود، زخمخوردهی تروریسم است و عزمی جدی میان مردم و دولت برای مبارزه با این پدیدهی شوم وجود دارد.
اکنون میطلبد قدرتهای جهانی اگر در آنچه مبارزه با تروریسیم میخوانند، جدی هستند دست به تغییر رفتارهای عملی در قبال ایران بزنند و بستری را برای به دست آوردن دل ملت ایران فراهم آورند.
در پایان و به نظر نگارنده "مهدی حیدرپور"در این برهه ترسیم چارچوبی جدی برای مبارزهی واقعی با دهشتافکنی امری اجتنابناپذیر است. چارچوبی که اگر منتظر نتیجهبخش بودن آن باشیم باید تمامی کشورهای منطقه و فرامنطقهای را شامل شود و برخورد گزینشی با دولتها در آن جایی نداشته باشد. بلکه در آینده شاهد تشریک مساعی جهانی و ریشهکنی تروریسم و موج دهشتافکنی در جهان باشیم.