تحولات منطقه خلیج فارس در چند سال گذشته بیانگر افزایش تنش میان برخی کشورها با ایران بوده و حتی در برخی از موارد مواضع خصمانهای نسبت به ایران گرفتهاند. علاقهمندی عربستان سعودی بر فشار به ایران و حتی شکلدادن به جنگ میان ایران و آمریکا در رفتارهای آنان بهخصوص پس از درگیرشدن در یمن مشهود است. ترکیه، پاکستان و عراق بهعنوان دیگر کشورهای مهم در منطقه براساس نیازهای منافع ملی خود تصمیم گرفتهاند.
از جمله ترکیه که بارها در منطقه براساس منافع مشخص رفتار کرده و در راستای افزایش نقش منطقهای بهنوعی رقیب ایران بهشمار میرود. از طرف دیگر، رژیم صهیونیستی بهدلایل مشخص بهدنبال افزایش فشار و محدودکردن ایران حتی با برخورد نظامی در منطقه است. لذا اینگونه میتوان برداشت کرد که بازیگران منطقهای با تمام پراکندگی از احتمال برخورد میان ایران و آمریکا آنچنان ابراز نگرانی نکردهاند و حتی برخی از آنان بهعنوان کاتالیزور عمل میکنند که نمونه آن را در خرابکاریهای تعمدی در منطقه خلیجفارس بهخصوص کشتیهای حامل نفت کشورهای عربی میتوان شاهد بود که انگشت اتهام را بهسوی ایران نشانه رفتهاند.
شاخص دیگر در احتمال وقوع جنگ توانمندی نظامی طرفین برای موفقیت است. حال بایستی به این سوال توجه کرد که در ظاهر مسئله پررنگشدن سایه تنش نظامی ایالاتمتحده آمریکا و جمهوری اسلامی ایران به برجام، توان موشکی و مسائلی از این دست مربوط میشود. اما در کنار آن برخی معتقدند که میتوان رفتار اخیر واشنگتن را در راستای ایجاد بسترهایی برای رونمایی از معامله قرن با تحتفشار قراردادن نیروهای مخالف با این طرح از جمله ایران تعبیر کرد در این خصوص دیدگاه تحلیلگران بر این اساس است که در عالم امکان هر چیزی محتمل است.
اما در عالم واقعیت بهنظر میرسد که تمام اقدامات اخیر ایالاتمتحده آمریکا در حوزه نظامی و امنیتی در خلیجفارس و خاورمیانه تنها برای تاثیرگذاری بر ایران نیست، بلکه کاخ سفید سعی دارد با این اقدامات تغییرات و تاثیراتی را متناسب با اهداف خود در غرب آسیا شکل دهد که میتواند یک بخش آن به برجام، توان موشکی ایران و مضافا بر آن بخشی هم به معامله قرن مربوط شود. اما در کنار آن یقینا کاخ سفید سعی دارد مسئله تضعیف کشورهای قدرتمند خاورمیانه و غرب آسیا منجمله ایران، ترکیه، عراق، عربستان و مصر را در دستور کار داشته باشد.
بهعبارت دیگر دونالد ترامپ در دو سال پایانی دولت خود منتهی به انتخابات سال 2020 آمریکا بهدنبال آن است که شرایط را در حوزه مناسبات جهانی برای افزایش نفوذ ایالاتمتحده آمریکا در جهان شکل دهد تا دستپُری در کارزارهای انتخاباتی داشته باشد. لذا از یکسوم مناسبات رقابتی با پکن را تشدید کرده است. از سوی دیگر شاهد تنشهای گاه و بیگاه با قاره سبز هستیم. به موازات آن نیز ترامپ بهدنبال انجام اقداماتی در غرب آسیا برای تضعیف کشورهایی است که میتواند امنیت اسرائیل و بهتبع آن امنیت ایالاتمتحده آمریکا را دستخوش تحولاتی کند. ولی در کنار آن مسئله برجام، توان موشکی و نفوذ منطقهای ایران نیز بهعنوان یک عامل محرک دیگر در انجام این اقدامات در این چارچوب موثر بوده است، کمااینکه بسترسازی برای رونمایی از معامله قرن هم با اما و اگرهایی میتواند در این محور جای گیرد.
البته میتوان در کنار سایر سناریوهایی که برای تحولات جاری و ساری منطقه، بهخصوص تنش احتمالی نظامی ایران و آمریکا وجود دارد، این مسئله را هم مطرح کرد که میان رفتارهای تهاجمی اخیر کاخ سفید و تحرکات نظامی امنیتی واشنگتن در غرب آسیا با رونمایی از معامله قرن ارتباطاتی وجود دارد، اما نکته مهمی که نباید آن را فراموش کرد این است که اگر چنین تحلیلی را بر فرض درست بدانیم این تحرکات دقیقا به ضرر منافع ایالاتمتحده آمریکا در منطقه خواهد بود. رونمایی از معامله قرن یقینا به یک ثبات و آرامش سیاسی و دیپلماتیک در منطقه آسیا غرب آسیا و خاورمیانه نیاز دارد.
لذا به هر میزان که تنش و بحران در این منطقه افزایش پیدا کند، فضا و بستر برای اعلام و رونمایی از معامله قرن کاهش پیدا خواهد کرد. پس یقینا اقدامات و رفتارهای اخیر ایالاتمتحده آمریکا ضد تهران، چه در خصوص امنیت خلیجفارس و چه در خصوص امنیت رژیم صهیونیستی بهضرر منافع و اهداف دونالد ترامپ در خصوص معامله قرن خواهد بود.
از طرف دیگر این نکته را هم باید در نظر داشت که ایجاد حساسیت در منطقه برعکس به اتحاد و انسجام بیشتر میان نیروهای محور مقاومت در خاورمیانه خواهد انجامید. چون تهدید علیه ایران و یا سایر گروههای مقاومت میتواند حمایت دیگر بازیگران مخالف معامله قرن را با خود به همراه داشته باشد و این مسئله هم یقینا در تضاد با منافع آمریکا در خصوص رونمایی از طرح معامله قرن خواهد بود.
در این راستا این را هم باید گفت اگرچه دونالد ترامپ و تیم وی در کاخ سفید اقدامات غیرمترقبهای را در حمایت از رژیم صهیونیستی داشتهاند و با تصمیماتی نظیر به رسمیت شناختن بیتالمقدس بهعنوان پایتخت رسمی صهیونیستها، انتقال سفارت آمریکا از تل آویو به قدس اشغالی و یا به رسمیت شناختن حاکمیت رژیم صهیونیستی بر جولان اشغالی حمایتهای خود را به اوج خود رساندهاند.
اما نمیتوان آن را هم مقدمهای برای رونمایی از معامله قرن دانست. چراکه اتفاقا همین اقدامات حساسیتهای جدی را در قبال مسئله فلسطین شکل داده و مخالفان جدی را در برابر سیاستهای ترامپ بهوجود آورده است. مضافا بر آن مواضع اخیر رییسجمهوری آمریکا در قبال متحدین منطقهای خود، بهخصوص عربستان سعودی و توهین و تحقیرهای مکرر او باعث شده است که دایره حساسیتها حتی به مناسبات آمریکا با کشورهای همسوی با سیاستهای کاخ سفید نیز کشیده شود.
لذا نمیتوان در این شرایط این اقدامات را بسترسازی برای رونمایی از طرح معامله قرن قلمداد کرد. از طرف دیگر نباید اقدامات بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم صهیونیستی را در روزها و هفتههای اخیر نادیده گرفت. اتفاقا حملهی اخیر به نوار غزه و شکست مجدد در برابر گروههای مقاومت فلسطینی، آن هم کمتر از 24 ساعت و همچنین کشتار فلسطینیان در جمعههای بازگشت حساسیتهای جدی را حتی در خود فلسطین شکل داده است. اما این واقعیت هم وجود دارد که با نزدیکشدن به انتخابات ریاستجمهوری سال 2020 ایالاتمتحده آمریکا میزان تلاشهای دونالد ترامپ برای عملیاتیکردن وعدههای انتخاباتیش بیشتر خواهد شد تا بتواند با دست پرتری در کارزار انتخاباتی پیشرو شرکت کند. درواقع با نزدیکشدن به زمان انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در سال 2020 تلاشهای کاخ سفید برای بهدستآوردن پیروزیهای مقطعی و دستاوردهایی نسبی در خصوص مسئله فلسطین مطابق با وعدههای قبلی ترامپ افزایش پیدا خواهد کرد. از طرف دیگر این واقعیت را هم باید در نظر داشت که دونالد ترامپ برای پیروزی در انتخابات 2020 باید حمایت صهیونیستها و لابیهای یهودی در آمریکا را کسب کند و این کسب حمایت در گرو به نتیجه رساندن معامله قرن خواهد بود. مسئله مهمتر نیز به نیاز صهیونیستها به ترامپ بازمیگردد. بهعبارت دیگر اکنون لابیهای صهیونیستی سعی خواهند کرد در این دو سال باقیمانده تا انتخابات سال 2020 از فرصت مغتنمی بهنام دونالد ترامپ نهایت استفاده را ببرند.
چون اگرچه احتمال دارد برای باردوم ترامپ عهدهدار ریاست جمهوری ایالاتمتحده آمریکا شود،اما اکنون صهیونیستهای روی پیروزی مجدد ترامپ برای انتخابات سال 2020 ریسک نخواهند کرد و تلاش میکنند که در این دو سال باقیمانده انتخابات ریاستجمهوری آمریکا از سیاستهای بهشدت حمایتمحور دونالد ترامپ، جان بولتون، مایک پمپئو و جارد کوشنر نهایت استفاده را در معامله قرن ببرند. پس بهعبارت دیگر اکنون، هم دونالد ترامپ به صهیونیستها نیاز دارد و هم صهیونیستها به دونالد ترامپ، اما این مسئله هم باعث عملیاتیشدن معامله قرن نخواهد شد. از اینرو ترامپ برای جذب حمایت لابیهای صهیونیستی و نیز کسب دستاوردهای مقطعی و نسبی در بهترین حالت معامله قرن را تنها روی کاغذ پیاده خواهد کرد و در این راستا یک نمایش سیاسی و دیپلماتیک مانند نشست ورشو را با حضور مقامات آمریکایی، چند کشور عربی منطقه و سران صهیونیستی را شاهد خواهیم بود و چیزی بیش از آن نمیتواند اتفاق بیفتد. اما هیچ تحلیلگری نمیتواند به یقین بگوید که هرگز جنگی رخ نخواهد داد اما فعلا امروز در موقعیت درگیری نظامی نیستیم. ولادیمیر پوتین و فدراسیون روسیه یک دولت کاملا عملگراست و نه یک دولت آرمانگرا. پوتین منافع ملی خود را محور قرار داد و شرایط را براساس منافع ملی خود رصد کرده و تصمیم میگیرد. روسها اگر به نفع منافع ملیشان باشد، قطعا از ایران پشتیبانی میکنند ولی این پشتیبانی در چه شرایط و با چه اهدافی است؟ اکنون روسها خودشان درگیریهای مختلفی دارند و در تحریم هستند. از »جی هشت« بیرون گذاشته شدند و تلاش میکنند که به شرایط قبل از حضور در کریمه بازگردند و بتوانند اعتبار سابق را بهدست بیاورند. از طرف دیگر ناتو پیشروی به سمت شرق را بهعنوان یک استراتژی دنبال میکند و روسها واقعا با تهدیدات امنیتی از طرف ناتو مواجه هستند.
اقتصاد روسیه هم چندان قدرتمند نیست. هرچند صادرات زیادی دارد ولی بیشتر حولوحوش مواد اولیه، نفت، گاز، آهن و مواد معدنی است که اقتصادش را شکننده میکند. روسیه هم بهنوعی تمایل دارد نقشی که انتظار دارد در جامعه بینالملل ایفا کند و حاضر نیست بهخاطر این بازگشت به جامعه جهانی و ایفای نقش اساسی یک قدرت بزرگ، بابت حمایتی که انجام میدهد هزینه بپردازد. زمانی بابت حمایت هزینه میدهد که کاملا در مسیر منافع ملیاش باشد. قطعا روسیه الان از اینکه آمریکاییها در منطقه یکهتازی کنند، راضی نیست و تا حدی که میتوانند جلوی این مسئله میایستند و ایران را تا حدی حمایت میکنند که ایران یکی از موانع یکهتازیهای آمریکا در منطقه باشد، اما این هم یک محاسبه دارد؛ وقتی ضرر این کار بیش از سودش باشد از آن هم پرهیز میکنند.
در پایان نگارنده مهدی قزل معتقد است: هر دو کشور ایران و آمریکا از قدرتهای نظامی قابلتوجه در جهان هستند. تجربه 8 سال دفاع مقدس در ایران و چندین جنگ توسط آمریکا، مانند عراق، خلیجفارس، ویتنام و افغانستان نیز داشتهی مهمی برای تصمیمگیران آمریکا به همراه دارد. بر این اساس، ارزیابیهای نظامی طرفین امکان عملیاتهای نظامی محدود تا جنگ تمامعیار را مورد توجه قرار میدهد. از بُعد شرایط داخلی هر دو کشور دارای طیفی از طرفداران جنگ و مقابله با جنگ هستند.
این نگاه در آمریکا در تقابل میان گروههای ضدجنگ دموکراتها و جنگطلبهای جمهوریخواه که اکنون حاکم بر دستگاه سیاسی و نظامی آمریکا هستند به نمایش گذارده میشود. در ایران با توجه به شرایط اقتصادی که فشارها را بر مردم افزایش داده است، نگاه به برخورد در دو سوی محافظهکاران و نیروهای ایدئولوژیک ضداستکباری قرار دارد.
آنچه که بهنظر میرسد شاخصهای برخورد نظامی میان ایران و آمریکا احتمال این برخورد را کمی دور از ذهن میداند که البته نیازمند آمادگی همهجانبه است.