ششمین سالگرد رسیدن به توافق برنامه جامع اقدام مشترک یا به اختصار برجام فرارسید؛ ذیل توافقی هستهای بین ایران و 1+5 با وجود اینکه تولد برجام به 23 تیر 94 بازمیگردد توافقی که بهدلایل عدیده میتوان آن را مهمترین قرارداد خارجی کشورمان در دهههای اخیر بهحساب آورد؛ توافقی که میتوان آن را نمادی از وقایع حداقل یک دهه از تاریخ ایران دانست و دولت روحانی را برمبنای آن بازخوانی کرد. این روزها درحالی کشور آماده تغییر بدنه مدیریتی و اجرایی خود است و دولتمردان هفتههای پایانی فعالیتهایشان را از سر میگذرانند که فقدان دستاورد و نارضایتی عمومی را میتوان مهمترین میراث 8 ساله روحانی و دولتهای یازدهم و دوازدهم دانست.
در این میان اما سرنوشت برجام و قضاوتها پیرامون این توافق پرسروصدا بیش از هر زمان دیگری مشهود و حائز توجه است، تا جاییکه حتی فراتر از حامیان برجام، عاملان برجام نیز با صدایی آرام و عباراتی پرلکنت لب به اقرار نسبت به اشتباهات این توافق گشودند تا در ششمین سالگرد توافقی که روزگاری فتحالفتوح خوانده میشد و رییسجمهور از لزوم تدریس آن در مدارس سخن میگفت! کمتر کسی سنگ آن را به سینه بزند.
با تمام این اوصاف در ششمین سالگرد انعقاد برجام و در شرایطی که کماکان هیچ آینده روشن و قطعی درباره آن وجود ندارد، کلیدیترین پرسشی که میتوان به آن پرداخت تاثیر این توافق بر سپهر سیاسی و مناسبات اقتصادی و اجتماعی کشور است.
آیا برجام فارغ از بیثمری اقتصادی نتایج مخرب دیگری نیز داشته است؟ آیا برجام را میتوان شاهد مثالی عبرتآموز برای آینده سیاسی کشور دانست؟ و درنهایت میراث برجام را چگونه میتوان مورداصلاح و ترمیم قرار داد؟ شاید یافتن پاسخ این پرسشها را بتوان همانند یافتن جعبه سیاهی از وقایع دهه 90 جامعه ایران وظیفه قطعی نخبگان، سیاستمداران و رسانهها در آستانه آغاز سدهای جدید دانست. اما بعد از شش دور از گفتگوی ایران و دیگر کشورهای عضو »برجام« همه در انتظار دور هفتم (دور پایانی) و اعلام نتیجهاند! دو کشور ایران و آمریکا که شرایط انتظار را رقم زدهاند! جمهوری اسلامی ایران همچنان یکی از اعضای رسمی در گفتگوهای وین است؛
اما آمریکا که با فرمان رییسجمهوری قبلی آن »ترامپ« از ادامه عضویت در »برجام« بیرون رفت، اکنون در حاشیه گفتگوهای وین چنان فعال است که همه در انتظار بازگشت آن با توافق جدید در وین هستند! اغلب تحلیلگران سیاسی در سراسر جهان با نشاندادن این تفاوتها که بایدن از کاخ سفید بهجای شعار ترامپ، »همه با من« پیام »من با همه« میدهد نوشتهاند که »بایدن« روشی دیگر، متفاوت از دوران چهارساله »ترامپ« و حتی از دوران »اوباما« که او هشت سال معاون اول اوباما بود، انتخاب کرده است.
او نهتنها چندان عجلهای در استقرار جدید دیپلماسی کاخ سفید، نشان نمیدهد، اما براساس اصل »واقعیتگرایی« در تنظیم سیاست و روابط بینالمللی، به دنبال استقرار استراتژی و تاکتیکهای جدید است. بازگشت به برجام نیز از این دیدگاه قابل نقد و بررسی است. دیدگاه کسب منافع براساس تحلیل میدانی از واقعیتها! در نوشتهای تحلیلی از نشو و نمای سیاست خارجی دولت بایدن و تفاوتهای آن با هشت سال از دوران »اوباما« و چهار سال از ریاستجمهوری ترامپ آمده است: واقعیت این است که دولت بایدن استراتژی کاملا متفاوتی نسبت به دولت اوباما و ترامپ دارد. اگرچه در دوره اوباما، هر دو دولت از حیث مفید بودن و ضرورت اجرای برجام از دیدگاههای تقریبا مشترکی برخوردار بودند، با این همه، تفاوت بزرگ این دو دولت به دو واژه کلیدی بازمیگردد.
در کانون سیاست خارجی »اوباما« کلید واژه »SEQUENCEC« یا »توالی« قرار داشت، یعنی دمکراتها قائل به حل گام بهگام مشکلات خود با ایران بودند، اما این استراتژی بهدلیل مخالفتهای داخلی در واشنگتن، تعارضهای منطقهای و بدبینی مزمن در تهران نسبت به واشنگتن در همان زمان دولت اوباما، ابتر ماند. یعنی برجام قبل از »می 2018« توسط ترامپ به کام مرگ کشانده شد و مرده شد! بهدلیل همین تجربه ناکام، دولت بایدن کار خود را بر این کلید واژه جدید متمرکز کرده است: »SiMOLTANEOUS« یا همزمانی، استوار کرده است. معنای آن چنین است که تجربه برجام نشان داد که نمیتوان مشکلات با ایران را بهصورت گام بهگام یا متوالی و پشت سرهم اما زمانپذیر حل و فصل کرد.
یعنی حل یک مشکل قابلیت اشاعه همکاریها به سایر حوزهها را ندارد!
در پایان نگارنده مهدی حیدرپور معتقد است تیم مذاکرهکننده ایرانی بودند که با سیگنالهای مخرب از ضعف و ناتوانی کشور همچون خزانه خالی بهطرف غربی، آمریکا را در مسیر زیادهخواهی و کسب امتیازات حداکثری از برجام در ازای یک توافق حداقلی و بدون تضمین درباره همان منافع اکتسابی برای کشورمان قرار دادند درواقع از همان ابتدا مشخص بود دولت حسن روحانی قصد دارد حل تمام مشکلات داخلی و اقتصادی را از مسیر سیاست خارجی به امید همکاری غرب پی بگیرد و با یک خطای راهبردی، دستگاه سیاست خارجی را که نهادی برای رسیدگی به منافع کلان ملی در بیرون از مرزهای کشور است، به نهادی خدماتی تبدیل کرد که باید بار بیبرنامگی اقتصادی دولت را به دوش بکشد و مشکل مرغ و تخممرغ را هم برطرف کند!
این مسئولان دقیقا چه کار می کنند که مردم برای خرید چند نان توی صف می ایستند؟ برای مرغ باید استرس بکشند؟ برای قطعی برق باید اعصاب شان را خرد کنند؟ و... پس این مدیران به چه دردی می خورند که مردم این همه مشکل دارند؟