" فرار از قبول درد تنهایی در مواقعی که به راستی خواهان تنهایی نیستند ولی به ناچار تنهایند."
در واقع آدم ها در مواقعی که درک نمی شوند تنهایند، زمانی که با همصحبت خود در یک راستا نیستند تنهایند، زمانی که از حال و آینده نگرانند تنهایند، زمانی که به آینده امیدی ندارند تنهایند، زمانی که از گذشته نالانند تنهایند . هنگامی که تائید نمیشوند، تحسین نمی شوند،پذیرفته نمی شوند، با هم مچ نمی شوند، تنهایند.
بعد از اینکه چهارچوب تنهایی کمی گسترده تر می شود دامنه ی حسّ تنهایی نیز وسیعتر میگردد و از فضای شخصی وکوچک درونی، به فضای بزرگ اجتماعی و انسانی وارد می شود. و همین طور که دامنه ی تنهایی بزرگتر شد احساس تنهایی عمیق تر می شود تا اینکه دیگر از آن شکل ملموس خود خارج شده و به سمت افسردگی و پوچی می گراید و این زمانی رخ میدهد که:
" فرد میگوید ولی شنیده نمی شود، می خواهد ولی نمی رسد، تلاش میکند ولی رشد نمی کند، رشد می کند ولی به خاطر موقعیت گذشته و زندگی اش جدّی تلقی نمی شود. آرزوهایی دارد ولی زمینه ی رسیدن به آرزوهایش را ندارد، به دلیل نداشتن پیشینه ی شخصی، خانوادگی و اجتماعی اش توان ورود به عرصه ای متناسب با عقایدش را ندارد."
این ها و هزاران مورد از این قسم، می توانند دلایل پنهان و گاه آشکار احساس تنهایی یک فرد باشند. چقدر خوب است که اگر می خواهیم در مقوله ی تنهایی تفکر کنیم حدود علل حسّ تنهایی را از هم تفکیک کنیم تا بتوانیم به درستی به تفاوت بین تنهایی سازنده فردی که از عوامل مهم خودسازی روحی و انسانی است و تنهایی حاصل از سرخوردگی های شخصی و اجتماعی پی ببریم.
برای جلوگیری از دراز گویی اشاره به این نکته کافیست:
"خوب است که گاه گداری زمانی را به تنهایی و سپری کردن با خود بپردازیم تا به اهداف و اندیشه هایمان سامان دهیم اما اگر تنهایی ما دلیلی جز این دارد بهتر است برای اجتناب از سکون ، درجازدگی و پوچی درمانی برای درد تنهایی خود بیابیم البته اگر می خواهیم ادامه دهیم !!!"