سردبیرآزاداندیش

امام چه زیبا در مورد این گونه جوانان می‌فرمودند: «هیچ کجای تاریخ جز در یک برهه جوانانی مثل جوانان ما سراغ ندارد.»

غلامرضا اشک ریزان آرزوی شهادت خویش را با امامش در میان گذاشت و امام به او فرمود: «انشاء‌الله پیروز شوید»

بدانید و آگاه باشید ای دشمنان ایران زمین که جوان اصیل ایرانی گوش به فرمان امام خویش برای خروش و جان فدایی در راه رسیدن به سعادت و پیروزی ست


مهدی حیدرپور - گزینه روی میز اوباما

 چندی پیش با عده ای از دوستان جمع شدیم تا درباره ی "فلسفه ی تنهایی"،علل احساس تنهایی و لزوم یا عدم لزوم آن بحث کنیم. گویا موضوع بحث برای همه جالب بود چرا که حرف های زیادی برای گفتن داشتند.انگار مدت ها بود که منتظر چنین فرصتی بودند تا قدری حریم خصوصی افکارشان را بشکنند و از تجربه ی تنهاییشان با دیگری صحبت کنند. نظرات تقریباً همگی مشابه هم بودند، گویی به نوعی همه سعی داشتند از مقوله ی تنهایی به طورعام دفاع کنند و جالب اینکه از تائید شدن توسط هم، احساس شعف بسیار میکردند. خوب که به آرایشان دقیق شدم دریافتم که شاید در بیشتر مواقع وقتی از تنهایی تمجید می کنند و با بیانی کاملاً علمی و روانشناسانه از آن دفاع می کنند در پس همه ی تائید و تعریف ها خلاًئی بزرگ احساس می شود:

" فرار از قبول درد تنهایی در مواقعی که به راستی خواهان تنهایی نیستند ولی به ناچار تنهایند."

در واقع آدم ها در مواقعی که درک نمی شوند تنهایند، زمانی که با همصحبت خود در یک راستا نیستند تنهایند، زمانی که از حال و  آینده نگرانند تنهایند، زمانی که به آینده امیدی ندارند تنهایند، زمانی که از گذشته نالانند تنهایند . هنگامی که تائید نمیشوند، تحسین نمی شوند،پذیرفته نمی شوند، با هم مچ نمی شوند، تنهایند.

مهدی حیدرپور و عشق کهنه

بعد از اینکه چهارچوب تنهایی کمی گسترده تر می شود دامنه ی حسّ تنهایی نیز وسیعتر میگردد و از فضای شخصی وکوچک درونی، به فضای بزرگ اجتماعی و انسانی وارد می شود. و همین طور که دامنه ی تنهایی بزرگتر شد احساس تنهایی عمیق تر می شود تا اینکه دیگر از آن شکل ملموس خود خارج شده و به سمت افسردگی و پوچی می گراید و این زمانی رخ میدهد که:

" فرد میگوید ولی شنیده نمی شود، می خواهد ولی نمی رسد، تلاش میکند ولی رشد نمی کند، رشد می کند ولی به خاطر موقعیت گذشته و زندگی اش جدّی تلقی نمی شود. آرزوهایی دارد ولی زمینه ی رسیدن به آرزوهایش را ندارد، به دلیل نداشتن پیشینه ی شخصی، خانوادگی و اجتماعی اش توان ورود به عرصه ای متناسب با عقایدش را ندارد."

این ها و هزاران مورد از این قسم، می توانند دلایل پنهان و گاه آشکار احساس تنهایی یک فرد باشند. چقدر خوب است که اگر می خواهیم در مقوله ی تنهایی تفکر کنیم حدود علل حسّ تنهایی را از هم تفکیک کنیم تا بتوانیم به درستی به تفاوت بین تنهایی سازنده فردی که از عوامل مهم خودسازی روحی و انسانی است و تنهایی حاصل از سرخوردگی های شخصی و اجتماعی پی ببریم.

برای جلوگیری از دراز گویی اشاره به این نکته کافیست:

"خوب است که گاه گداری زمانی را به تنهایی و سپری کردن با خود بپردازیم  تا به اهداف و اندیشه هایمان سامان دهیم اما اگر تنهایی ما دلیلی جز این دارد بهتر است برای اجتناب از سکون ، درجازدگی و پوچی درمانی برای درد تنهایی خود بیابیم البته اگر می خواهیم ادامه دهیم !!!"

نژاد پرستی نوع خاصی از تعصب است که بر مبنای استدلالات نادرست و عمومیت دادن برخی خصوصیات به گروهی از انسانها، به گونه‌ای غیر قابل انعطاف، شکل می‌گیرد. تعصب از کلمه ی لاتین « پرجودیسم » که به معنای پیش داوری کردن پیش از روشن شدن حقایق است، ریشه می‌گیرد. هرگاه فردی اجازه دهد عقاید متعصبانه اش مانع از رشد و حرکت دیگری شود تبعیض نژادی رخ داده‌است. و آنان که همه ی افراد یک نژاد را از برخی مشاغل خاص، مسکن، حقوق سیاسی، فرصتهای تحصیلی یا تعاملات اجتماعی محروم می‌کنند عاملان تبعیض نژادی هستند.

در قرون گذشته درگیری میان سه نژاد اصلی قفقازی، آسیایی و سیاه پوست همواره وجود داشته که گاه شامل محرومیت‌های اجتماعی ناشی از خودستایی بوده و زمانی منجر به نسل کشی‌های تحت حمایت حکومتها شده‌است. نژاد پرستی احساس ترس یا نفرتی است نا بجا از یک انسان تنها به دلیل نژاد وی. حتی زمانی که رنگ پوست مطرح نباشد عوامل دیگری چون زبان، مذهب، ملیت، تحصیلات، جنسیت یا سن وسال منجر به بروز تعصبات می‌گردد.

//bayanbox.ir/id/2814263813711660379?view

جامعه شناسان، مورخان و انسان شناسان معتقدند وقتی دو گروه با رنگ پوست و ظاهر فیزیکی متفاوت با هم در تماس قرار می‌گیرند و بر سر یک موضوع رقابت می‌کنند تبعیض نژادی با شدت و خشونت بیشتری بروز می‌کند. اما جوامعی که عاری از هر گونه درگیری نژادی هستند از پتانسیل همه ی شهروندان خود بهره برده و بسوی حذف این تعصبات گام می‌بردارند.


. . .ما فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت:
«دیدید می‌شود، می‌توانید!» از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید. خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند.
بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی. بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش (میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا
چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپ‌های آب ده، مال کدخدابود.) عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته.
فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد
ازنبودن فرفره. رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمدگفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.» عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم.


مهدی حیدرپور


بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم:
«نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!» گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت:
«بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما،قفل گنجه را شکستیمـ و بهترش راساختیم

بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد.
مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع شد.
عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود. گفت: «قرار شده روروک را خراب
کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخداسر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!» بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخداقرار و مدار بگذارد. دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست.
باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخندزد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجارده می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت.
ما می‌شنیدیمـ و بهش «خدا قوت» می‌گفتیمـ. بچه‌ها داشتند بالای پشت بامـ یواشکی چرخ چاه می‌ساختند.

هسته گوارانا یک غذای قوی و پر انرژی آمریکای جنوبی است که برای سلامتی بسیار مفید است .

برای هزاران سال ، مردم بومی و اصیل آمازون ، از هسته ی گرفته شده از حبّه ی گوارانا برای کمک کردن به حفظ توان و بالا بردن تحمل بدن استفاده می کردند .

شما همچنین می توانید منبع انرژی گوارانا را لمس کنید تا انرژی روزانه ی خود را بالا ببرید .


این ماده ی گیاهی نیرومند ، همچنین به طور سنتی برای کمک کردن به درمان برخی ناخوشی ها از قبیل استرس ، فشار های عصبی ، کنترل وزن ، سر درد و درد های ماهانه استفاده می شده .

این ماده برای تقویت بنیه بسیار مناسب است.

بعد از شیر ایرانی و ببر مازندران که سالهاست جز نامشان چیری از آنها نمانده است.

پلنگ ایرانی که یکی از برزگترین گونه ی پلنگ در دنیاست ونام کشور ما را با خود یدک میکشد تنها مایه ی افتخار ما در دنیای وحش است.

http://man1357.blogfa.com/

ایران مهمترین زیستگاه این گربه سان زیباست. ولی متاسفانه به دلایل مختلف ماایرانیان در مقابل به تاراج رفتن پلنگمان سکوت کرده ایم در حالیکه ادعای انسانیت و حقوق بشرمان گوش دنیا را کرکرده است.

بیایید پلنگمان را حفظ کنیم او در خطر است.

اعضاء یک خانواده که رکن مهم آن زن و شوهر هستند، گذشته از ضرورتهائى که آنها را دور هم جمع مى کند، باید از پیوندى مقدس و درونى که همان محبت و احساس علاقه به یکدیگر است ، برخوردار باشند.

زن و شوهر نباید به حکم ضرورت ، با هم زندگى کنند، در هنگام ساختن یک بنا، میان آجرها هرگز علاقه در کار نیست ، فقط به حکم ضرورت در کنار هم قرار گرفته اند.

ولى در کانون خانواده چطور؟

آیا در زندگى مشترک آنها هم باید به حکم ضرورتها و ناچاریها با هم باشند؟ مسلما خیر، کانون خانواده باید از بنیاد محکمترى که همان علاقه و محبت است ، برخوردار باشد، حکمت متعالیه حضرت حق ، در یک حسابرسى و نقشه کشى دقیق بهترین فرصت را براى پى ریزى این بنیاد در اوائل ازدواج ایجاد کرده است ،


  

شور و نشاط جوانى ، شهوت و احساس محبت بسیار به همسر در اوائل ازدواج ، فرصت طلائى است که همراه با پیوند جنسى ، پیوند دو قلب هم انجام گیرد و این عروس و داماد هستند که باید از این فرصت و بهانه ، نهایت استفاده را بکنند، و با انجام عوامل محبت آن را به گونه اى گسترش دهند که تا پایان عمر همدیگر را دوست و دلسوز هم بدانند.